خاطرات بچه های دهه 60

ساخت وبلاگ

انابد؛ شهر خوبی ها و خاطرات،شهر آرزوها ؛شهر دیرینه های کهن؛ شهر قنات همیشه جاریست... امروز همای آرزوهایم بر فراز خاطرات کودکی ام به پرواز در آمده ، بال گسترده تا از اوج آسمان خیال، ژرفای جنب و جوش کودکی ام را در کوچه کوچه شهرم(انابد) به تماشا بنشیند... آری ..یاد آن روزهای خاطره انگیز کودکی مان بخیر ؛ دهه پر تلاطم شصت را می گویم ، اصلا خودمانی تر بگویم یاد بچه های کوچه برجکی بخیر ، بچه های کوچه مهدیه ،بچه های ساختمان ، بچه های چهار راه مرحوم علی کاسفی و.....آه از کوچه برجکی ها گفتم ، از کوچه باغ سبز و خرمی که هنوز پس از سالها ، شمیم عطرشکوفه های انارش روحم را جلا می بخشد و آب همیشه جاری قناتش در خاطرم تراوش می کند، گودال تپه اش که مٵمن جمعه های رؤیایی من بود ، تماشای بازی مستانه بره ها و برغاله های سرمست در میان مزارع سرسبز ؛ بالا رفتن از درختان سر به آسمان کشیده کاج و سپیدار جاده آستانقدس ؛ شبیخون به درختان آلوزرد باغ رعنایی به بهانه درس خواندن و ....گرچه بعضی وقت ها با چاشنی شیطنت همراه بود اما..همه و همه بهشت آرزوهای کودکی ام بود.... از فلکه آب غافل مانده ام ؛ شاید حرفی به گزاف نگفته باشم اگر بگویم که (انابد) در قنات و فلکه آبشذخلاصه می شود؛ براستی که ما بچه های دهه شصت و هفتاد و صد البته (بچه های دهه های پایین تر ) همگی به قنات و فلکه مدیونیم ؛ چرا که به رایگان شناگرمان کرد آن هم چه شنا گرانی ؛ نمی دانم چرا آن عمق هشتاد سانتیمتری حکم قعر دریا را داشت برایمان ولی هر چه بود مثل کشتی های اقیانوس پیما ، سینه آب را می شکافتیم و مانند تخته چوبی سبک در آن شناور می ماندیم ..در این میان یاد جمله تاریخی دوست عزیزم افتادم که از برادرش پرسیده بود (( آیا فلکه تا ته پای خدا گود دارد؟؟)) هیچ نیاز به وقت قبلی نداشت، مسؤولی نبود، و حتی نجات غریقی هم در کار نبود ؛ شاید هم که اگر این ها بود هرگز شنا را یاد نمی گرفتیم و شناگر نمی شدیم ؛ ...دویدن و پریدن و شیرجه زدن از روی سکوی سیمانی به داخل فلکه ، شیرجه زدن در داخل (( او قل قلوک)) ؛ بازی یک مو سیاه یک مو سفید در زیر آفتاب سوزان تابستان درحالی که برهنه بودیم ؛ آب کشیدن در جوی آب کنار فلکه ؛ بستم پیراهن به دو کمر و خشک کردن شورتی که مانند حکم حد و تعزیر بر تن دیوار کاهگلی آن طرف فلکه می خورد و....همه این ها یعنی کودکی و کودکی یعنی هیجان ؛ یعنی عشق ؛ یعنی لذت بردن از تمام لحظاتی که شاید در بزرگسالی هیچ توجهی بدان نداشته باشی ....... بوی نان تازه می آمد؛ بوی تنور و هیزم و آتش ؛ بوی برکت؛ بوی یکدلی و تفاهم زنان همسایه در پخت نان و گرده و فتیر جزغاله ای؛ از کوچه پس کوچه هایمان بوی عشق می آمد ؛ گرچه کوچه هایمان خاکی بود و دیوار خانه هایمان گلی ؛ اما سرشار از برکت بود و صفا ..کوچه های شهرمان ((انابد)) را می گویم آن زمانی که نام مقدس روستا را بر قامت خویش یدک می کشید؛ کوچه هایی پر از بچه های قد و نیم قدی که در هر قدمش مشغول بازی های سنتی و رایج بودند از : قیم موشک(قایم باشک) گرفته تا الک ملک ( الک دولک)؛ هفت سنگ ؛ گوک حله(گوی و محله) ؛ استخوان در....؛ تایر بازی ؛ توشله بزی(تیله بازی) و...انگار بوی خدا می داد کوچه هایمان بویی سرشار از مهر ،سرشار از عطوفت ، سرشار از مهربانی، سرشار از صداقت و یکرنگی، سرشار از سادگی و بی ادعایی ، سرشار از ....سرشار از ...... چه بگویم که گویی محرم نزدیک است ؛ در مسجد جامع علم می بندند ، صدای نوحه مخصوص علم بندان به گوش می رسد (( آبش نمی دهند و لب تشنه می کشند در دشت کربلا.....)) بوی ارادت است و موسم عزاداری و هیٵت ؛ بوی دیگ نذری پر از برکت ابگوشت آقا امام حسین علیه السلام؛ بوی اشک های خالصانه و نوحه های جانسوز ؛ بوی آب پاشی خیابان جلوی هیٵت های عزا داری ؛ بوی ذبح گوسفندان نذری جلوی پای عزاداران؛ بوی شربت شیرین و خنک خانه (حاج آقا امام بخش) بوی امامزاده و باغ مصفایش ...و در یک کلام بوی ارادت می آید و خلوص .... آه ، آه ، آه هنگامه ظهر که فرا می رسید صدای اذانی به گوشم می رسید که جان و تنم را نوازش می داد ؛ صدایی که به حق روحبخش و ملکوتی بود ؛ اذان معروف و مخصوص (( حاج عبدالحمید محبی )) را می گویم ؛ اذانی که با شنیدنش تار و پود بدنم جانی دوباره می گرفت ؛ مردی که با صدای اذانش و با نوحه های زیبا و خالصانه اش مرا تا اوج آسمان احساس و ملکوت بالا می برد .....آری آری ..این ها همه یعنی خاطرات ؛ یعنی عشق ؛ یعنی حسرت ؛ یعنی اشک ؛ بعنی لبخند ؛ یعنی بغض ؛ یعنی فریاد ؛ یعنی....و جمع همه این خاطرات یعنی وطن ؛ یعنی ((((((انابد)))) همان شهر خوبیها و خاطرات

نویسنده : روح الله محبی

نیمه شعبان نزدیک است...
ما را در سایت نیمه شعبان نزدیک است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : carmaneanabad6 بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 12 فروردين 1398 ساعت: 13:08